یک روز جمعه با ماهان
جمعه گذشته من و ماهان یک روز کامل رو باهم سپری کردیم. مادر ماهان که برای خرید عید به پایتخت رفته بود من و ماهان رو باهم تنها گذاشت و ماهم حسابی خوش گذروندیم. ماهان رو به دل طبیعت بردم و اون که از چار دیواری آپارتمان آزاد شده بود حسابی کیف کرد و شب از فرط خستگی زودتر از همیشه خوابید و چون اونروز پسر خوبی بود شاید بار دیگر به اون یه حال حسابی دیگه بدم و ببرمش گردش. اینروزها ماهان کلمات زیادی رو ادا میکنه و تا ١٠ میشمره.راستش الان که سرکار هستم دلم براش پر میزنه خیلی دوسش دارم.
نویسنده :
بابایی
15:50